تبسمتبسم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

سوگلی مامان و بابا

احساست کردم

سلام عزیز دلم من امروز خیلی خیلی خیلی خوشحالم که اصلا نمیدونم چی بنویسم دارم از خوشحالی بال در میارم امروز صبح اومدم سر کار وساعت 11:16یه اتفاق خیلی قشنگ افتاد تو توی دل من حرکت کردی فرشته کوچولوی من امروز واسه اولین بار احساست کردم یه حس باور نکردنی هنوزم باورم نمیشه تو با اون دست پا کوچولوت توی دل من حرکت کردی عزیز دلم می خوام بهت بگم من عاشقتم یه بار دیگه تکون بخور وقتی تو توی دل من حرکت کردی بعدش من هی روی دلمو فشار میدادم  که تو دوباره حرکت کنی ولی دیگه حرکت نکردی راستی به اکبرم گفتم خیلی خوشحال شد دختر گلم من در انتظار اینم که تو دوباره توی دل من حرکت کنی ...
15 مهر 1391

اسم چی بزارم

سلام نی نی کوچولوی من خیلی وقته به وبلاگ سر نزدم این بیرون هیچ خبری نیست همه چی امن و امانه فردا میرم توی هفته بیست دوم اما تو هنوز توی دل من حرکت نمی کنی شاید من احساست نمی کنم  راستی اینقدر دنبال اسم گشتم خسته شدم من اکبر اصلا سر اسم تفاهم نداریم هر چی من میگم ایراد میگیره هر چی اکبر میگه من دیگه خسته شدم از این می ترسم که تو بدون اسم بمونی الان که فکر میکنم سخت ترین کار اسم انتخاب کردن برای بچه هستش به نظر من باید اسمی انتخاب کرد که وقتی بزرگ شدی از اسم خودت بدت نیاد ولی واقعا اسم دختر کوچولومو چی میزارم همیشه هر اسمی انتخاب میکنم بعد بهش فکر میکنم میگم اگه یهجور دیگه تلفظش کنن چی دخمله من ناراحت میشه شاید م...
11 مهر 1391

صدای قلب

سلام دختر ناز من صبح بخیر الان ساعت ٨:٣٧هستش سرم زیاد شلوغ نیست بهترین وقت برای نوشتن هست تا نمایندگی شلوغ نشده خوب از دیروز برات بگم٢٨/٠٦/٩١نوبت دکتر داشتم صبح اومدم سرکار همه چیز آروم تا غروب گذشت ساعت٧:٣٠غروب رسیدم مطب دکتر یه چند دقیقه نشستم نوبتم شد رفتم داخل یکم با دکتر حرف زدم معاینم کرد فشارمو گرفت همه چیز نرمال بود بعدگفت روی تخت دراز بکش تا صدای قلب شو بشنوی عزیز دلم این دومین بار که صدای قلب تو می شنوم اولین بار اون قدر مفهوم نداشت خلاص صدای قلب تو شنیدم الهی مامان واسه اون قلب کوچولوت بمیره که تند تند می زد این دفع دیگه کاملا صدای قلب تو متوجه می شدم یه عالمه توی دلم نازت کردم بعدش وزنم گرفت یه عالمه دکتر دعوام کرد&nb...
1 مهر 1391

باهات قهر میشم

سلام خانم کوچولوی من هیچ خبری نیست همینجوری اومدم به وبلاگ سر بزنم کم کم اگه اینجوری پیش بری دیگه باهات قهر میشم آخه هنوز احساست نمی کنم هیچ حرکتی نداری چند روز دیگه دارم میرم توی شش ماه واقعا دارم نگران میشم نمیدونم شایدم عادی باشه  دیروز جمعه ساعت ٦:٣٠صبح از خواب بلند شدم هم خانم کوچولوی من گرسنش بود هم من خوابم نمی گرفت بعد از خوردن صبحانه یه عالمه کار کردم واقعا خسته شدم این همه کار کردم بازم تموم نشد راستی بعد ظهر هم می خواستیم با همکارام بریم بیرون  با خانم مهرجو روهام همسرش وخانم عطارچی همسرش  بالاخره رفتیم خیلی خوش گذشت  سالگرد عروسی خانم عطارچی هم بود یه کیک خوشمزه هم آورده بود شب خوبی بود  یه عالمه ...
1 مهر 1391

دختر یا پسر ؟!!

خوب بالاخره باهات کنار اومدم یکم سخت بود ولی تو توی دل من داری آروم آروم بزرگ میشی هنوز احساست نمی کنم هر روز حالم بدتر میشه وای کی خوب میشم اکبر بیچاره خیلی کمکم میکنه تمام کارهای خونه رو انجام میده شام درست میکنه میدونم از سرکار که میاد خیلی خسته هست اصلا هیچ شکایتی نمیکنه من صبحها به زور میرم سرکار بچه ها سرکار خیلی بهم روحیه میدن از همشون ممنونم راستی بالاخره ما خونه خریدیم قرار مرداد ماه ما اسباب کشی کنیم تمام وسایل خونه رو اکبر جمع کرد خوب روزا پشت سر هم می گذشت حال من هم خیلی بهتر شده بود این روزا هر کی منو می دید می گفت نی نی دختر یا پسرنمیدونم دختری یا پسر ان شا الله هرچی هستی سالم باشی واسه من اکبر فرقی نداره سرکار بچه ها باه...
27 شهريور 1391

خاطرات زیبای نی نی و مامان بابا

سلام نی نی کوچولوی من امروز موفق شدم با کمک همکارم برات وبلاگ درست کنم میخوام خاطرات تلخ شیرینی که باهم دیگه داشتیم برات بنویسم  نمیدونم از کجا شروع کنم همه چیز از خرداد ماه شروع شد تازه خونمونو فروخته بودیم کار من اکبر شده بود غروب بعد از تعطیل شدن از سر کار بریم دنبال خونه بگردیم این روزا اصلا حالم خوب نیست نمیدونم چرا اکبر بهم میگه مسمومیت غذایی هی بهم میگه بریم دکتر ولی من میگم ولش کن خوب میشم یک روز بعد ظهر سرکار اینقدر گرسنم بود که داشتم میمردم خلاصه روزا همین جوری می گذشت یه روز که داشتیم دنبال خونه می گشتیم حالم خیلی بد شد که دیگه طاقت نیاوردم به اکبر گفتم بریم خونه داشتم میرفتیم رفتم از داروخانه تست گرفتم نمیدونم چرا  شای...
27 شهريور 1391