خرید سیسمونی
سلام به دخملکم یه عالمه حرف واسه نوشتن دارم دیروز١٥/٨/٩١کل روز مرخصی بودم در خدمت توی فینگیلی صبح با اکبر رفتم سونوگرافی یه عالمه منتظره موندم تا دکتر بیاد مرکز سونو گرافی ماشاالله اینقدر شلوغ بود ساعت8:30رفتم ساعت10:15نوبتم شد صدام کردن رفتم داخل یکم خانم دکترو اذیت کردی دکتر هی پشت سر هم می زد روی دلم تا تو یکم تکون بخوری ولی خانم انگار نه انگار خلاصه اینقدر دکتر روی دلم زد من به پهلو خوابیدم تا خانم افتخار داد بعد دکتر گفت وزنت920گرم ضربان قلبت منظم همه چی نرمال نرمال یه نفس راحت کشیدم از اون نگرانیم یکم کمتر شدبعدش نهار رفتم خونه مامانم اینا قراره بریم بعد ظهر سیسمونی بخریم خلاصه بعدظهر منو مامانمو اکبر باهم رفتیم برای خرید یه چندتا مغازه رفتیم وسایل نگاه کردیم بعدش یه مغازه دیگه شروع کردیم برای خرید یه عالمه وسایل خریدیم وسایلات خیلی خوشکله لباسات خیلی خوشکله دوست دارم تو رو توی اون لباسا ببینم خلاصه تمام دیشب به اون وسایلا نگاه می کردم حالا فقط باید انتظار اینو بکشم که خانم کوچولوی من بیاد اون لباسهای ناز بپوشهروزا خیلی دیر می گذره بااینکه تمام روز میام سرکار وقتم کامل پره بازم روزا نمی گذره خیلی دیگه مونده نزدیک به سه ماه مونده من بی صبرانه منتظره دیدن تو هستم راستی خیلی شیطون شدی وقتی توی دلم تکون می خوری تمام دنیارو بهم میدن عزیز دلم من عاشقتم از خدا فقط برات سلامتی آرزو میکنم