تبسمتبسم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

سوگلی مامان و بابا

روز مادر

سلام عزیز دل مامان وای تبسم کوچولوی من داری بزرگ میشه دختر ناز من سه ماهگیت مبارک چندتا عکس سه ماهگیتو واست گذاشتم توی وبلاگت  هر روز داری شیرین تر میشی راستی امروز روز مادر ومن اولین سالی که اینو تجربه میکنم تبسم عزیزم عاشقانه دوست دارم راستی این روز به مامانم تبریک میگم مامان جون دوست دارم ...
14 ارديبهشت 1392

اولین خنده از ته دل

سلام عزیز دلم اللهی مامان فدات بشه دیشب من تو باهم دیگه رفتیم تولد تو خیلی دختر خوبی بود یکم خوابیدی بعد از اینکه از خواب بیدار شدی بغلت کردم توی بغلم بودی که پسر همکارم روهام روبه روی تو نشسته بود داشت کیک میخورد وبا تو بازی می کرد که یک دفع تو خندیدی اول این خندها اروم بود بعد که باهات بازی کردیم این خندها بلند شود وتو با صدای بلند و از ته دل می خندیدی اللهی من قربون اون خندهات برم من یه عالمه ذوق کردم خوشحال شودم  و این بود ماجرای اولین خنده از ته دل ...
14 ارديبهشت 1392

رعد و برق

سلام عزیز دلم دختری مامان واسه خودت خانمی شدی هر روز شیرین تر میشی کارهای جدیدتر یاد میگیری جیغ زدنهای خندیدنهای جدید راستی چند روزه یاد گرفتی از دهانت حباب در می یاری اللهی من قربون دختر شجاعم برم دیشب تو خواب بودی یک دفع از صدای رعد و برق بیدار شدی ولی اصلا گریه نکردی من تو رو آوردم پیش خودم که از صدای رعد و برق نترسی هی تو بازی و گوشی می کردی نمی خوابیدی هر رعد و برقی که میزد تو دست و پا میزدی می خندیدی دخمله قشنگ من از الان شجاع هستش ...
1 ارديبهشت 1392

امسال عید

سلام عزیز دلم دختر نازم امسال سفره هفت سین منو بابایی با وجود تبسم خانم از همه سالها زیبا تر بود  نزدیک سال تحویل بود تو خوابیده بودی اکبر می گفت تو رو بیدار کنم من گفتم نه وایسا بخوابه بالاخره چند دقیقه مانده بود به سال تحویل خودت بیدار شدی مثل یه دختر خوب با ما سر سفره هفت سین نشستی ...
3 فروردين 1392

دل درد

سلام عسل مامان دختر فندوقی مامان دیروز ٢٢/١٢/٩١من تو دوتای باهم دیگه رفتیم مرکز بهداشت اللهی مامان واست بمیره شب قبلش دل درد داشتی تا صبح بیدار بودی گریه می کردی  عزیز دلم وزنت شده بود پنج کیلو هفتصدوپنجاه قدت شده بود پنجاه نو اللهی مامان واسه اون قدت بمیره غروب وقتی از سر کار رفت خونه دیدم بازم داری گریه می کنی وای خدای من بازم دلت درد می کردمامانی بخدا کاری از دستم بر نمی اومد برات انجام  بدم تنها کاری که می تونستم انجام بدم فقط بغلت کنم ...
23 اسفند 1391

بهترین و قشنگ ترین لحظه ها

سلام عشق مامان سلام کوچولوی من نمیدونم چه جوری شروع کنم یه عالمه حرف واسه گفتن دارم عزیز دلم الان من چند روز که اومدم سرکار  نیمی از روز تو رو نمیبینم دلم خیلی واست تنگ میشه از همکار عزیزم ممنونم که این یه مدت وبلاگم نوشت خب از روزی میگم که واسه اولین بار فرشته کوچولوی خودمو دیدم وای چه لحظه زیبای بود که اصلا نمیدونم چی بنویسم روز چهارشنبه ١١/١١/٩١ساعت ٨صبح بیمارستان بودم ساعت ١٠صبح صدام کردن راستی لحظه آخر اسمت تغییر پیدا کرد قبل اینکه برم اطاق عمل بین اسم پروا و تبسم قرعه کشی کردیم شد تبسم نزدیک ساعت ١٠:٣٠منو بردن اطاق عمل استرسم خیلی زیاد بودفقط توی دلم با تو حرف میزدم توی این فکر بودم که وقتی از خواب بلند بشم یه فرشته کوچ...
20 اسفند 1391