تبسمتبسم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

سوگلی مامان و بابا

اولین خنده از ته دل

سلام عزیز دلم اللهی مامان فدات بشه دیشب من تو باهم دیگه رفتیم تولد تو خیلی دختر خوبی بود یکم خوابیدی بعد از اینکه از خواب بیدار شدی بغلت کردم توی بغلم بودی که پسر همکارم روهام روبه روی تو نشسته بود داشت کیک میخورد وبا تو بازی می کرد که یک دفع تو خندیدی اول این خندها اروم بود بعد که باهات بازی کردیم این خندها بلند شود وتو با صدای بلند و از ته دل می خندیدی اللهی من قربون اون خندهات برم من یه عالمه ذوق کردم خوشحال شودم  و این بود ماجرای اولین خنده از ته دل ...
14 ارديبهشت 1392

رعد و برق

سلام عزیز دلم دختری مامان واسه خودت خانمی شدی هر روز شیرین تر میشی کارهای جدیدتر یاد میگیری جیغ زدنهای خندیدنهای جدید راستی چند روزه یاد گرفتی از دهانت حباب در می یاری اللهی من قربون دختر شجاعم برم دیشب تو خواب بودی یک دفع از صدای رعد و برق بیدار شدی ولی اصلا گریه نکردی من تو رو آوردم پیش خودم که از صدای رعد و برق نترسی هی تو بازی و گوشی می کردی نمی خوابیدی هر رعد و برقی که میزد تو دست و پا میزدی می خندیدی دخمله قشنگ من از الان شجاع هستش ...
1 ارديبهشت 1392

امسال عید

سلام عزیز دلم دختر نازم امسال سفره هفت سین منو بابایی با وجود تبسم خانم از همه سالها زیبا تر بود  نزدیک سال تحویل بود تو خوابیده بودی اکبر می گفت تو رو بیدار کنم من گفتم نه وایسا بخوابه بالاخره چند دقیقه مانده بود به سال تحویل خودت بیدار شدی مثل یه دختر خوب با ما سر سفره هفت سین نشستی ...
3 فروردين 1392

دل درد

سلام عسل مامان دختر فندوقی مامان دیروز ٢٢/١٢/٩١من تو دوتای باهم دیگه رفتیم مرکز بهداشت اللهی مامان واست بمیره شب قبلش دل درد داشتی تا صبح بیدار بودی گریه می کردی  عزیز دلم وزنت شده بود پنج کیلو هفتصدوپنجاه قدت شده بود پنجاه نو اللهی مامان واسه اون قدت بمیره غروب وقتی از سر کار رفت خونه دیدم بازم داری گریه می کنی وای خدای من بازم دلت درد می کردمامانی بخدا کاری از دستم بر نمی اومد برات انجام  بدم تنها کاری که می تونستم انجام بدم فقط بغلت کنم ...
23 اسفند 1391