تبسمتبسم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

سوگلی مامان و بابا

پوشک

سلام عشق مامان  ناز گل زیبای من  مامان جون اصلا برام وقت نمی شه زود به زود به وبلاگت سر بزنم  نفسم برای اون جانت من بمیرم  وقتی من باهات حرف میزنم بعضی وقت ها جوابی تحویل من میدی که خودم  می مونم با این همه عقلی که تو داری نمیدونم چرا نمی تونم تو رو از پوشک بگیرم من  مامان جونی داریم تمامه تلاشمونو برای گرفتن پوشکت  می کنیم ولی نمی شه بعضی وقتها پوشکت نمی گیرم گریه میکنی مگی پوشک بگیر مامانی  جدیدأ به من گیر میدی سر کار نرو واینقدر گریه می کنی مامان جون من خودم از این کار لعنتی خسته شدم خیلی دوست دارم نرم سرکار پیشه تو بمونم ولی نمی شه برام دعا کن که  دیگه سرکار نرم این جمله رو همیشه آر...
1 خرداد 1394

سال نو

سلام عزیزدلم تبسم زیبای من مامان جون ببخشید اینقدر دیر به دیر به وبلاگ سر می زنم مامان تنبلی داری سال نو مبارک مامانی ما  سال تحویل مهمان امام رضا بودیم خیلی خوش گذشت  به من بابایی که خیلی خوش گذشت شماهم که مشخص بود داره بهت خوش می گذره دختر خیلی خوب وخانمی بودی ان شا الله سال 1394 سال خوب و خوشی وسلامتی برای همه ...
7 فروردين 1394

مریضی سخت

سلام عشق مامان  عزیز دلم  اللهی مامان جون هیچ وقت مریض نشی همیشه سالم باشی اللهی هیچ بچه ای هیچ وقت مریض نشه مامانی من اصلا طاقت مریض شدن تو رو ندارم عزیز دلم امروز 93/11/19یکشنبه حالت خیلی بد شده بود سرما خورده بودی البته نفس کشیدنت خیلی بد بود غروب تو رو بردیم پیشه دکتر وقتی تو رو معاینه کرد گفت تو رو ببریم بیمارستان بستری کنیم یه لحظه دنیا روی سرم خراب شد فقط با چشم به دکتر اشاره کردم نه دکتر  می گفت اگه بستری کنی بهتره چون نفسش خیلی تنگ شده با نه گفتن های من بالاخره دارو نوشت ولی گفت اگه بهتر نشدی  ببرین بیمارستان نمیدونم کار درستی کردم یا نه به حرف دکتر گوش نکردم تا زمانی که بیدار بودی اصلا بهتره نشدی الانم خوابیدی ...
19 بهمن 1393

تولد

سلام  عشق مامان ناز گل زیبای من مامان جون تولدت مبارک عشق من هنوز تولدت نشده یه دو روزی مونده به تولد شما من یه  دو روز جلوتر واست تولد گرفتم از اونجایی که من وقت ندارم و تولدت شنبه هست من مجبور شودم واست پنج شنبه 93/11/9 تولد بگیرم یه تولد کوچولوی خانوادگی بود خیلی خوش گذشت شما یکم عزیت کردی حرف گوش نمی دادی  اصلا نتونستم ازت یه عکس درست حسابی بگیرم وقتی کیک رو دیدی وای دیگه ما رو دیونه گردی فقط می خواستی بهش دست بزنی وقتی برات شمع روشن کردیم خیلی  دوست داشتی اللهی مامان قربونت بره با انرژی تمام شمع فوت کردی و اسه خودت دست زدی مامان جون اللهی همیشه سلامت باشی دخترم دیگه واسه خودش خانومی شده   ...
10 بهمن 1393

شیطونی

سلام عشق من گل زیبای من   مامان جون من شرمند که این قدر دیر به دیر میام به وبلاگ سر میزنم  اول این که شما اینقدر شیطون  و کنجکاو  شدی که به من اجازه نمیدی که به سیستم  دست بزنم هی میای میگی من با اون زبون شیرینت میگی مامان تو وایسا دست نزن اول تبسم اللهی من واسه اون جانت بمیرم هر چقدر تلاش می کنم که تو بخوابی بعد من به کارام برسم به وبلاگ یه سری بزنم من خوابم می بره  ولی شما ...............تازه آخر شب یادت میاد که نماز بخونی بازی کنی آواز بخونی زمانی هم که من می خوابم میای بالای سرم میگی مامان مامان جون تو مردی وای از دست تو  خدا اون روز نیاره اگه دست یا پات یه جای گیرکنه به مبلی...
4 بهمن 1393

عکس

                                                                                                               ...
20 دی 1393