تبسمتبسم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

سوگلی مامان و بابا

حرکت نکردن نی نی

سلام دختر گلم وای که از دستت خیلی ناراحتم  دیروز واسه من یه عالمه ناز کردی و من خیلی ترسیدم دیروز١١/١٠/٩١صبح اومدم سر کار سرم خیلی شلوغ بود نزدیکهای ساعت ١٠بود احساس کردم که امروز حرکت نکردی  بعد یکی دوساعت پیگیر حرکتات شدم  دیدم نه انگار هیچ خبری نیست به همکارام گفتم  خیلی نگران شدم  اونا برام اب قند درست کردن وای تا به حال اینجوری آب قند به این شیرینی نخورده بودم بعد رفتم نیم ساعت دراز کشیدم ولی انگار نه انگار هیچ حرکتی نداشتی زنگ زدم به اکبر بهش گفتم اکبر گفت وایسا من میام دنبالت بعد ٤٥دقیقه اکبر اومد بعد باهم رفتیم بیمارستان رفتم داخل پذیرش شدم  روی تخت دراز کشیدم یه ماما اومد معاینم کرد یه سری سوال ازم پرس...
12 دی 1391

انتخاب اسم

سلام دختر گلم  سلام فندوق کوچولوی من دیگه خانومی شدی برای خودت دیگه بعضی اوقات با تمام قدرت منو میزنی می خوای به من بگی مامانی زیاد نمونده من بیام پیشت آره زیاد نمونده هر روزی که میگذره استرس من هم زیادتر میشه ولی دیگه خسته هم شدم  روزا دیر میگذره همه چیز برام سخت شده نمی تونم راحت بخوابم هر کاری که دلم بخواد انجام بدم  از انتظار کشیدنم خسته شدم این روزا فقط دعا میکنم که سالم باشی راستی من اکبر برات اسم انتخاب کردیم پروا و تبسم بین این دوتا یکی رو میزاریم ولی فکر کنم اسم پروا رو برات بزاریم هم قشنگ تر و توی دل بیشتر میشینه ان شا الله که خوشت بیاد به اومید دیدنت روزا رو میگذرونم فقط از خدا می خوام که سالم باشی ...
10 دی 1391

اولین برف

سلام نی نی جان الهی من قربونت برم که روز به روز بزرگتر خانم تر میشی بعضی اوقات توی دل من بازی گوشی میکنی هر روز صبح مثل یه دخمل خوب با من میای سرکار خیلی وقت بود به وبلاگ سر نزده بودم آخه هيچ خبر خاصي نبود راستي امروز وقتي كه داشتیم میومدیم سرکار داشت از آسمون برف می بارید خیلی ذوق کردم  با این که هوا خیلی سرده ولی من برف دوست دارم ولی امسال یکم نگرانم چون تا یک ماه دیگه نی نی جان من میاد پیشم و من ناراحت اینم اگه برف بیاد هوا خیلی سرد میشه  نی نی ناز من سردش میشه ...
27 آذر 1391

اعصبانی هستم

اعصبانی هستم  خیلی خیلی اعصبانی هستم  می خوام  داد بزنم ناراحتم خیلی زیاد  واسه  آروم کردن خودم می نویسم نمیدونم چرا چرا نگران فردا باشم آن کس که همه عمر از من مراقبت کرده است آیا فردا مراقب من نخواهد بود؟
30 آبان 1391

همه چی آرومه

سلام به دختر گلم  این روزا خبری نیست همه چی آرومه روزا می گذره ولی اما خیلی دیر دیگه صبرم داره تموم میشه دیگه طاقت ندارم دوست دارم زود تموم بشه تو بیای پیشم این روزا وزنم زیاد شده دیگه راه رفتن برام سخت شده اصلا احساس راحتی ندارم هر روز با یه مشکل خلاصی روبه رو میشم شب ها چند بار از خواب بلند میشم با این که تمام روزسرکارم خسته هستم شب ها خوابم نمی گیره همه چی کم کم داره سخت میشه ولی طاقت میارم برای گل دخترم راستی خیلی شیطون شدی واقعا بعضی وقتها با اون دست پای کوچولوت منو خیلی محکم میزنی الهی من فدای اون دست و پای نخودیت برم وقتی توی دلم حرکت میکنی واقعا به آرامش میرسم نمیدونم چه حسی هستش دختر نازم منو ببخش هنوز برات هیچ اسمی انتخا...
25 آبان 1391

خرید سیسمونی

سلام به دخملکم یه عالمه حرف واسه نوشتن دارم دیروز١٥/٨/٩١کل روز مرخصی بودم در خدمت توی فینگیلی صبح با اکبر رفتم سونوگرافی یه عالمه منتظره موندم تا دکتر بیاد مرکز سونو گرافی ماشاالله اینقدر شلوغ بود ساعت8:30رفتم ساعت10:15نوبتم شد صدام کردن رفتم داخل یکم خانم دکترو اذیت کردی دکتر هی پشت سر هم می زد روی دلم تا تو یکم تکون بخوری ولی خانم انگار نه انگار  خلاصه اینقدر دکتر روی دلم زد من به پهلو خوابیدم تا خانم افتخار داد بعد دکتر گفت وزنت920گرم ضربان قلبت منظم همه چی نرمال نرمال یه نفس راحت کشیدم از اون نگرانیم یکم کمتر شدبعدش  نهار رفتم خونه مامانم اینا قراره بریم بعد ظهر سیسمونی بخریم  خلاصه بعدظهر منو مامانمو اکبر باهم رفتیم برای...
16 آبان 1391

رفتن به دکتر

سلام خانموم کوچولوی من  دیروز رفتم دکتر الان اصلا حالم خوب نیست خیلی ناراحتم  امروز به ناچار اومدم سرکار نمایندگی اینقدر شلوغ  حوصله هم اصلا ندارم  آخه دکتر دیروز بهم گفت اضافه وزن پیدا کردم گفت نی نیت ریز میزست فقط وزنت الکی همین جوری داره میره بالا من اصلا غذا اضافه نمی خورم یا زیاده روی نمی کنم نمی دونم چرا اینقدر هی وزنم میره بالا از دیشب وقتی دکتر به من گفت که تو کوچولو هستی تمام فکرم این شده که تو سالم باشی این فکر مثل خوره افتاده توی ذهنم از خدا فقط می خوام تو سالم باشی دکتر به من گفت نگران نباش این به ژنتیکت بستگی داره بچه به خودت رفته برای دو هفته دیگه برام سونوگرافی نوشت برای سلامت جنین که من هم از ای...
27 مهر 1391