تبسمتبسم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

سوگلی مامان و بابا

خبرهاي جديد

سلام عشقم خيلي خوشحالم بخاطر اينكه بازم مي تونم توي وبلاگت بنويسم اخه خيلي وقت كه  به وبلاگت سر نزدم اين چند وقت يه عالمه خبر  جديد دارم  از جايي كه سه سال كار مي كردم اومدم بيرون اون چند روز اول خيلي برام سخت بود از يك طرفي خيلي خوشحال بودم چون تمام روز در كنار دختر نازم بودم  راستي نفس مامان دارم ميرم يه نمايندگي ديگه سركار خيلي برام سخته تا به همكاراي جديدم عادت كنم خوب بلاخره باهاشون كنار مي يام الانم اين نمايندگي جديد سركارم يكم همه چيز برام سخته يه چند روز خونه موندم خيلي تنبل شودم  دوست دارم بيشتر خونه باشم خوب ماماني تو هم براي خودت خانمي شدي يه عالمه كاراي جديد ياد گرفتي خيلي شيرين شدي الان ديگه همه چيز رو ...
29 تير 1392

کوتاه کردن مو

سلام عشق مامان چهار ماهگیتم به سلامتی تموم شد یه عالمه کارایه جدید یاد گرفتی از خودت صداهای جدید در می یاری چند وقته تلاش می کنی که برگردی به پهلو اللهی من قربون اون تلاش کردنت برم راستی دختر نازم پنجشنبه٩/٣/٩٢ موهاتو کوتاه کردم تو رو بردم آرایشگاه دوستم انقدر گریه کردی که صدات گرفت آخه مامانی موهات خیلی بلند شده بود هوا هم خیلی گرم شده عزیت میشی موهاتو کوتاه کردم خیلی ناز شدی انقدر بوست کردم که خودت خسته شدی چند روزه خیلی بداخلاق شدی همش نق میزنی یه چیزه دیگه که خیلی ناراحتم میکنه شیر خیلی بد می خوری همش دوست داری توی شیشه شیر بخوری ان شا الله که بد عادت نشی مامانی من عاشقتم خیلی دوست دارم ...
29 خرداد 1392

واکسن چهارماهگی

سلام عزیز دلم امروز صبح بردمت واکسن چهار ماهگی تو بزنی  ای دختر شیطون بلای من هر چی امروز صبح صدات کردم لباس تو عوض کردم  اصلا بیدار نشودی رفتیم مرکز بهداشت وقتی واکسنتو زدن اصلا گریه نکردی اومدی خونه هم خوب بودی می خندیدی بازی می کردی ولی بعد از یک ساعت فقط نق نق زدی گریه می کردی بردمت خونه مادرجونی حالت اصلا خوب نبود خودم اومدم سرکار ان شاالله تا الان بهتر شده باشی راستی مامانی دختر ناز من تو چهارماه دو روز داشت یعنی دوشنبه١٣/٣/٩٢خردادماه ساعت٢١:٢٦شب بعد از تلاشهای فراوان و بدون هیچ کمکی برگشتی روی شکمت این کار رو دو بار پشت هم انجام دادی دیگه دختر من بزرگ شده ...
18 خرداد 1392

پشه

سلام عزیز دلم دیروز٥/٣/٩٢ وقتی از سر کار رفتم خونه مادر جونی شما تو بغل مادر جونی نشسته بودی یه دفع پدرجونی گفت لپ تبسمو پشه خورد تو رونگاه کردم دیدم بله لپت قرمز شده اومده بالا خیلی ناراحت شدم ولی قیافت خیلی بامزه خنددار شده بود راستی بابایی دیروز صبح رفت کرج ما یه هفته تنها هستیم ...
6 خرداد 1392

سوراخ کردن گوش

سلام عزیز دلم دختر ناز من چند روزه می خوام بیام برات توی وبلاگ بنویسم ولی این اینترنت یا سرعتش پایین یا قطع هستش دختر کوچولوی من پنجشنبه١٩/٢/٩٢سرکار بودم یه دفع تصمیم گرفتم که گوش کوچولوتو سوراخ کنم وقتی رسیدم خونه به اکبر گفتم ولی اون مخالفت کرد گفت بزار یه چندوقت دیگه از اونجایی که من صبرم خیلی کم هست اینقدر گفتم تا بالاخره موفق شدم بعدش رفتیم نوبت گرفتیم منتظر شدیم تا نوبت ما بشه تو بغل بابایی بودی هی می خندیدی دست و پا می زدی بعدش نوبت ماشد قبل تو یه دختر کوچولوی دیگه گوش شو سوراخ کرده بود خیلی گریه می کرد یه لحظه من خیلی ترسیدم ته دلم خالی شد ولی به روی خودم نیاوردم خانم دکتر میگفت که اصلا درد نداره نمیدونم شاید واقعا درد نداره ول...
23 ارديبهشت 1392

روز مادر

سلام عزیز دل مامان وای تبسم کوچولوی من داری بزرگ میشه دختر ناز من سه ماهگیت مبارک چندتا عکس سه ماهگیتو واست گذاشتم توی وبلاگت  هر روز داری شیرین تر میشی راستی امروز روز مادر ومن اولین سالی که اینو تجربه میکنم تبسم عزیزم عاشقانه دوست دارم راستی این روز به مامانم تبریک میگم مامان جون دوست دارم ...
14 ارديبهشت 1392